دندان شيري

بله.. عسل خانوم امروز تو 4 سال و ده ماهگي يكي از دندوناي شيري جلويي پايينش افتاد و يه دندون كوچولوي خوشگل دايمي در آورده.. خوشبختانه چون يكي از دوستاي مهدش زودتر از اون اين اتفاق براش افتاده بود خيلي براش تازگي نداشت و انگار واسه من بيشتر از اون جالب بود.. خودش بهم گفت مامان ديدي دندونم لق شده و دارم يه دندون جديد در ميارم ؟!! منم كلي ذوقيدم و گفتم راست ميگي ؟‌خيلي بايد مواظب دندون جديدت باشي و كلي سخنراني.. كه گفت ميييييييدونممممم.. اين اتفاق واسه همه بچه ها ميفته .. اتفاق خاصي نيست !!!!

دندون جديدش قبل از اينكه اون دندون قبليش بيفته از پايين جوانه زده بود كه من يه كمي نگران شدم و بردمش دندونپزشك اطفال ديد و گفت همه چيز نرمال و عاديه.. خدارو شكر همه دندوناشم سالم بود..

سلام بر زمستان

اينجا هوا چند هفته اي هست كه حسابي زمستوني شده و برف و سرما بيداد ميكنه .. دما منهاي 17 درجه .. ارتفاع برف در پيست تاريكدره 4 متر!!  وضعيت خيابونا داغون.. ماشينها مدام رويخ سر ميخورن ميكوبن به هم.. خلاصه يه وضعي.. عسل خانوم هم با اينكه واكسن آنفولانزا زده ولي مدام مريضه و سرفه ميكنه

موژان حسابي مشغول با مهد و كلاسهاش ...كلاس نقاشي، موسيقي، اييروبيك، دقت و تمركز، ‍ژيمناستيك، هنر خلاق و زبان ميره و خيلي هم علاقه داره مخصوصا به نقاشي و حسابي هنر منده... تازه كلاس لگو و رباتيك و هوا فضا هم براشون گذاشتن كه به نظر من بيخود اومد ولي خودش اصرار داشت كلاس لگو هم بره كه چند وقتي هست ميره و به نظرم خوبه براش.. كلا دختر خلاقيه و خيلي تو تجزيه و تحليل استادانه عمل ميكنه.. همچنان حرفهاي جالب و كارهاي جالبش واسم تازگي داره و به شدت از با هم بودن لذت ميبريم.


صبح به خیر

امروز صبح چشمهامو که وا کردم دیدم عسل خانومی با یه لبخند خوشگل بالا سرمه و میگه: "سلام.. صبح قشنگت به خیر مامانی جونم.. امیدوارم روز خوبی داشته باشی.." خیلی با حال بود .. بی اختیار یاد این شعر افتادم..

برایت آرزو میکنم با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده کودکان..

من خوشبخت ترین مامان دنیا هستم..

تجزیه و تحلیل مسائل!

دیشب  عسلی گفته بیا برام قصه بز بز قندی بگو . منم گفتم تا رسیدم به اونجا که خانم بزی شکم گرگه را با شاخهاش پاره میکنه و شنگول و منگول را در میاره..میپرسه پس چرا اونا له نشده بودن؟ مگه گرگه نجویده بودشون ؟   میگم نه هول شد و یهو قورتشون داد  سالم موندن.. میگه پس در این صورت باید با شاخ مامانشون آسیب میدیدن!! میگم خوب مواظب بود به بچه هاش آسیب نرسه .. میگه مگه نرفته بود به جنگ گرگه .. و با قیافه متفکر میگه تو جنگ نمیشه به این مسائل فکر کرد !! و هی مسئله را تجزیه تحلیل میکنه و سوال میپرسه   قیافه منم اینجوری

مشکلی نیست!!

عسل خانوم بعضی و قتها دوست داره تنها باشه .. میره تو اتاقش کارتون میبینه و در و میبنده و صدای  سیستمش بلند...و با خودش بازی میکنه.. در زدم رفتم تو اتاق دیدم با جوراب شلواری و یقه اسکی تو این گرما نشسته

 میگم عزیزم گرمت میشه .میگه نه مشکلی نیست !!شما برو بیرون بذار به کارم برسم..

عکس با برج ویلاد!

عسل خانوم عاشق برج میلاد یا به قول خودش برج ویلاده .. با هم رفته بودیم کوی دانشگاهم تا من برم نمونه هام رو بدم به یه شرکت برای توالی یابی.. اونم با خاله اش رفته روی پل امیر آباد و با برج عزیزش عکس انداخته  اینجوری ..

ادامه نوشته

چهار و نیم سالگی موژان

عسل خانوم من امروز چهار سال و نیمه شد.. حسابی تنهایی های منو پر کرده و شده بهترین دوست من...

فکر نمیکردم به این زودی انقدر بزرگ و خانوم بشه. با هم که میریم خرید کلی نظرات جالب از خودش بروز میده. به لباس و آرایش منم حسابی دقت میکنه و نظر میده ..خلاصه کلی با هم حال میکنیم مخصوصا این روزای تابستون که سرم خلوت تره هر چند به شدت درگیر تزم هستم ولی سعی میکنم حالا که تو مرخصی تابستونم و اقلا سر کار نمیرم از بودن در کنارش بیشترین لذت و استفاده رو ببرم..

چند ماهی میشه که اومدیم خونه جدید.. به قول موژان برج!! و منم درگیر کارهای اثاث کشی و خرده کاریهای منزل جدید بودم و وقت نمیکردم  آپ کنم حالا به تلافی اون کم کاریها چند تا عکس خوشگل آتلیه ای میذارم که عید ازش گرفتیم

ادامه نوشته

تولد 4 سالگی موژان

"خاطره عشق"

همه چیز از آن غروب دل انگیز آغاز شد

و آن شب باران بارید

و خدا می داند آن شب باران چه قدر برکت داشت..

من زاده شدم

و در امتداد نگاهش بالغ

و همه بودنم را در راز سبز آن چشمهای مه آلود جستجو کردم

یادم می آید انگار کسی در من قدم زده است

و من تنها چند ثانیه در ابهام دوست داشتنی چشمهایش آرام گرفتم

این است "خاطره عشق"


و اکنون 4 سال است مادرم ..


ممنونم از خداوندی که مرا لایق مادر بودن دانست و این فرشته بی نظیر را به من هدیه کرد

ممنونم از عشق که آموزگار دیگرگونه زیستن است.



ادامه نوشته

خواهر خياليييييي

عسل خانومي تازگيها علاوه بر داشتن دوست خيالي داراي يك عدد خواهر خيالي به نام ملودي هستند..

هر جا كه ميريم ميگه ميدوني كه من يه خواهر دارم اسمشم ملوديه و همه هم شروع ميكنن به تبريك گفتن و موژان هم كلي شاد ميشه .. حالا قيافه من و باباش ديدنيه..

باهاش صحبت كردم و ميگم ماماني شما كه هنوز خواهر نداري.. اصلا من و بابايي هنوز تصميم نداريم كه يه نيني ديگه هم داشته باشيم.. ميگه چرا دارم .. مگه ملودي خواهرم نيست ؟ ميگم  اگه خواهرت بود كه بايد با ما زندگي ميكرد .. ميگه اي واييييييي چه چيزايي ميگي .. مگه شما با خاله هاي من كه خواهرات هستن تو يه خونه زندگي ميكنين؟ خيلي هم دورين... من و ملودي هم همينطوريم ولي به هر حال خواهريم!!!!!!!!!

به قول خاله ليونا .. يعني استدلالت تو حلقمممممم هههههه

در ضمن امروز چهل و هفتمين ماهگرد عسل خانومه  و يه ماهه ديگه چهار سالش تموم ميشه ..

هيپ  هاپ  هورااااااااا

دامن تور توری

موژان خانوم ما همچنان قرتی و عاشق لباسهاي لختي و دامن تورتوریه.. دیروز میگه مامان خواهش میکنم اجازه بده دامن توری بپوشم .. میگم عزیزم الان هوا سرده وقت دامن توری پوشیدن نیست ..میگه خواهش میکنم مامانی قول میدم با چوراب شلواری پشمی بپوشم که سردم نشه.. آخه نمیدونی چه عشقی میکنم وقتی دامن توری میپوشم!!

اینام عکساش با دامن تور توری

ادامه نوشته